ماجرای تعطیلات تابستانی سها و سهیل و ماماناشون... دوماه پیش با روناک برنامه ریزی کردیم که به محض شروع تابستون بچه ها رو ببریم سفر. جایی که آب باشه، ولی شن نباشه! مصیبتیه سر و کله زدن با شن! هردو شون عاشق آب بازی ان، میتونن صب تا شب تو آب بمونن و کیف کنن. فردای تعطیلی کوبیدیم و رفتیم پالم اسپرینگ، با دو سه مدل غذای پخته شده و پلوپز و دو تا ساک خوراکی و اسنک و چس فیل و میوه غرق در یخ و ملافه و حوله و هرچی آی پد و گوشی و تبلت که داشتیم و مایو و وسایل آب بازی و... به مصیبتی تو یه ماشین جا شدیم و رفتیم تو دل گرمای چهل و پنج درجه! هتل آپارتمانی که اسم ریزورت رو یدک میکشید با کلی ستاره و ریویوی عالی، اصلا اونی نبود که فکر میکردیم، بچه ها در حال نق آب و ما در حال خط و نشون با پذیرش هتل... بالاخره چپیدیم تو یکی از آپارتمانها و مکالمات چند روز بعد به شکل مخصوص ای بی ای تراپی اش شروع شد ، که ترجمه اش به زبونی که ما باهاش بزرگ شدیم میشه: ناخنت رو نخور، بیسکویت رو له نکن، نریز، انقدر نپر، نزن ، بخور ، نخور ، باشه میریم، نه نمیتونیم بریم،  غذا بخوریم بعد ، جیغ نزن ، هل نده ، مال تو نیست، جیشتو بکن ، نمال ، دهن نزن ، تبلت بسه، دیگه بخوابیم ، بریم دیگه ، صبحونه نخوری نمی ریم .... البته به زبون مناسب اوتیسم!!! روز دوم روناک یه هتل دیگه تو گوشی اش نشون داد و گفت؛ بعد از چهار شب اینجا، یه شب هم بریم اینجا؟ گفتم ببینیم چی میشه! ... ماجرا زیاد بود با بچه ها، نه درست توانستیم بخوابیم، نه فهمیدیم چی خوردیم! هر لحظه یکیشونو از یه ور جمع کردیم! ولی بچه ها خیلی خوش بودند... شب آخر کنار استخر وا رفته بودیم داشتیم فکر میکردیم فردا ده صبح که اتاق رو تحویل دادیم چه کنیم. گفتم میتونیم کنار استخر بمونیم، بچه ها تو آب برن، بعد از ظهر راه بیوفتیم، گفت خب دوش نداریم چون اتاق نداریم! هوا داغه... گفت : بریم بیگ بر که خنکه... هر دو سرچ کردیم، دو ساعت راه بود! نه.. بریم لیک اروهد... سرچ کردیم، یکساعت و نیم.. بچه ها چه کنن اونجا؟ هیچی نداره که... بریم شهر رو بگردیم... گفت تو این گرما؟ گفتم میتونیم یه سر برگردیم خونه! دو میرسیم، ولی مربی نداریم که، کنسل کردیم! گفت خب یه تکس بدیم ببینیم میتونن فردا بیان؟ تو چشم هم نگاه کردیم... چشمهامون تو تاریکی شب برق زد... همزمان هردو شیرجه زدیم رو گوشی هامون و با عجله تکس زدیم به مربی های بچه ها!!! در انتظار دینگ جواب مربی های عزیز ؛ هر دو مون از خنده ریسه رفتیم رو زمین!!!! فقط خونه رو میخواستیم راستش!🤪 #لادن_طباطبایی #سها_تهرانی #سهیل #اوتیسم #دوستی #تعطیلات
لادن طباطبایی | ماجرای تعطیلات تابستانی سها و سهیل و ماماناشون... دوماه پیش با روناک برنامه ریزی کردیم که به محض شر...
64
1398/03/25