...*و در گورستان تاريك با تو-شماها-خوانده ام زيباترينِ سرودها را... زيرا كه مردگان اينسال-ها- عاشق ترينِ زندگان بودند... و این زنجیر پراز معجزه کلمات،که از زبان شاملوی بی تکرارشنیده می‌شود، می‌برد نگارنده را،به این حکمت کشف نشده سالیان. پدر،۲۷ سال پیش در یک چنین روزی ۱۷ تیر ماه،رفت و زمینمان را خالی و‌آسمانمان را چراغان کردو‌ به فاصله چند سال بعد،بازدرست در همین ”۱۷ تیر”مادربزرگ عزیزترازجانم که همه،برکت و رحمت و رحمانیت آسمان بود در قحطی زمین،رفت و به چراغانی آسمانمان جلایی افزون بخشید.و بعدتر بزرگی دیگر از فامیل که ستون بودومایه عزت و عزیزجان صدایشان می زدیم نیز ،در همین روز عجیب قصد سفر ابدی کردند و‌...تقویم را در این میانه ماه اول تابستان،سنگین و کمی سخت علامت زدند،که اما هرچه می‌گذرد بیشتر می‌فهمیم:باید قدر زندگان و زندگی‌را،عاشقانه دانست.این روزها که خبرهای بدو تشویش و ناامنی،ازهم سبقت می‌گیرند و جان و‌جهانمان را مملو‌از رنگ خاکستری کرده‌اند، و در این زمانه که خنده‌هایمان در پس پارچه ای پنهان شده تا از سلامتمان حفاظت کند ،بیشتر از پیش می فهمیم-و باید بفهمیم-که چه نعمتی است نفس بی واسطه کشیدن و‌ اغوش بی دغدغه داشتن. ۱۷ تیر را به حکمتی که دارد و‌هنوز ندانستیم، برای سفر بی بازگشت سه پاره تن،و‌به احترام زندگی،حرمت می گذاریم و‌ این غم را با دل و‌همدلی‌ِهر نگاه آشنایی که می خواندو‌ می‌بیند،تقسیم می کنیم‌،تابیشتر ، قدرحیات را بدانیم... برای این که غم نبینیم، هوای هم را، بیشتر داشته باشیم... همین.
حبیب رضایی | ...*و در گورستان تاريك با تو-شماها-خوانده ام 
زيباترينِ سرودها را...
زيرا كه مردگان اينسال-ها-
عاشق...
164
1399/04/16