وقتی که بچه بودم ، پرواز یک بادبادک ، می بردت از بام های سحرخیزی پلک تا نارنج زار های خورشید وقتی که بچه بودم، خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد و اشک های درشتش از پشت عینک با قرآن می آمیخت آه آن روز های رنگین … آه آن روزهای کوتاه… وقتی که بچه بودم ، آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شب ها در خاموشی ماه آواز می خواند وقتی که بچه بودم ، در هر هزاران و یک شب ، یک قصه بس بود تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد… آه آن روزهای رنگین… آه آن روزهای کوتاه… آه… آن روزهای رنگین… آه… آن فاصله های کوتاه… آن روزها، آدم بزرگ ها و زاغ های فراق، اینسان فراوان نبودند وقتی که بچه بودم، مردم نبودند… آن روزها ، وقتی که من بچه بودم، غم بود… اما… آن روزها، آدم بزرگ ها و زاغ های فراق ، اینسان فراوان نبودند وقتی که بچه بودم، مردم نبودند آن روزها ، وقتی که من بچه بودم… غم بود… اما… کم بود… #فرهاد
0
1398/03/20