. نگاه کردم به دریا، موج عین بچه یتیم خودشو می‌کوبید به ساحل و بغل می‌خواست، ساحل هم که سنگ. موج بیچاره. بعد با خودم گفتم اما کی میدونه تو دل ساحل چی میگذره؟ باز موج یه سروصدایی داره، این بدبخت ساکت هم هست ... دخترک دستمو گرفت، گم کرد تو آغوشش. گفت عصبانی ای از من؟ نگاهش کردم و لبخند زدم. گفت میشه یه چیزی بگی؟ نگفتم. اینجور وقتا فقط بلدم لال بشم. نگاهش کردم و آروم دست آزادمو بردم و طره موی سیاهش رو که ریخته بود روی پوست سپید صورتش کنار زدم. چشماش دوباره پر شد. سفت بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من دوباره به موج و ساحل و شب وستاره ها و ماهی بدبختی نگاه کردم که افتاده بود روی شن و مرده بود و حالا شده بود زباله... شبی که می‌رفت، تو فرودگاه دوباره سفت بغلم کرد و صورتش خیس شد. خندوندمش. گفت توی دلقک توی هر وضعی میتونی منو بخندونی. گفتم آره عزیزم، ولی بس نیست. دلقکها وقتی میان روی صخنه جذابن، ولی وقتی نقششون تموم میشه بلد نیستن برات تاکسی بگیرن تا از سیرک تا خونه زیر بارون نمونی. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی من رو همینجا خاک کن و برو. گفت فکر میکنی میشه؟ گفتم میشه، همین الانم همین کارو کردی، فقط خواستم بدونی مشکلی ندارم باهاش. گفت ای تلخِ زهرمار، رفت. رفت. وایسادم نگاه کردم تا از اون پله برقی بی همه چیز بره بالا و برای آخرین بار دست تکون بده و تموم. چند ماه بعد، یه پاکت نامه سبک ازش رسید. یه عکس برام فرستاده بود ، عکس یه دلقک توی پارک بزرگی توی نیویورک. پشت عکس نوشته بود دارم ازدواج میکنم، ولی تا ابد دلقک محبوب منی. عکس رو امضا کردم و دوباره فرستادم برای خودش. چند ماه بعد هم شنیدم که ازدواج کرده و تموم... خیلی سال پیش بود. شاید بیست سال پیش. دنیا همه چیش یه شکل دیگه بود. اما حالا هم می‌دونم دلقکها شاید برای معاشرت جذاب باشن، اما امن نیستن. بعد از این که خندوندنت، اشکهات رو که پاک کردن، باید ترکشون کنی، بری یه جای دور و امنیت و آرامش رو توی آغوش مطمئن کس دیگه‌ای پیدا کنی. دلقکها، یه کم که کنارشون بمونی، برات شبیه همون ماهی مرده توی ساحل میشن، قشنگ اما تموم شده و بی مصرف... #حمیدسلیمی فیلم : سوته دلان( عالیجناب علی حاتمی) به مجید ظروفچی. و سایر دلقکها... و به اعلیحضرت بهروز وثوقی. @vossoughi_behrouz
81
1399/03/26