اینروزها و پس از پرپر شدن بی گناهانی که هنوز تصویر لبخندها و تصور آرزوهای مانده در دلشان جلوی چشمانم است، مدام در اوج خشم و نفرین درونم، با خود این کابوس را تکرار میکنم که چطور میشود جای بازماندگان این حقیقت شوم بود؟چگونه میشود جای پدر ری را و راستین و بقیه خانواده های آن مسافرین بی بازگشت بود..؟ در پی آن تلخی ها و بگومگوهای اینطرفی-آنطرفی، فضای احساسی حاکم بر جامعه، تهدیدها و ارعاب و سوال پیچی که برای من از بامداد اول دیماه شروع شده بود، ترجیح دادم کمتر حرف بزنم و بیشتر به خاطر بسپارم وقاحت این دوران نکبت را... به خاطر بسپارم و به خاطر بسپاریم و فراموش نکنیم آنچه از مقابل دیدگانمان میگذرد، برای ثبت در تاریخ، برای انتقال به نسلهای آینده تا بلکه باور کنند بر تن زخمی ایران ما چه ها گذشته است... دیروز سعادت داشتم برای عرض تسلیت خدمت خانواده محترمی که چهار دسته گلشان در آسمان پر کشیدند به مجلس ترحیم عزیزانشان بروم، دیدن مادران داغ دیده بغض گلویم را در آن عصر دلگیر جمعه بیش از هر زمان دیگری فشرد و از ته دل برایشان صبر طلب کردم و آرزو کردم روزگار تلخ تر از زهر “مردمی با این مصیبتها صبور” در این جبر ناگزیر جغرافیا بگذرد و به امید رسیدن بهار، زمستانشان به سر آید ...باشد که دیدن بهار نصیبشان شود، آمین🙏🏻💔🤍💚
3،008
1398/10/28