حکایت مرد سیاه پوش یا دیدار در حلب محمد علی جمالزاده حکایت کرده که در ایام مشروطه میانه ی سفری به همدان میهمان خانه کسی می شود . در آن خانه با سرهنگی سیاه پوش دیدار می کند که شیدا و شیفته ی حیدرخان عمواوغلی است و پشت سر هم استکان های عرق ش را به افتخار قهرمان جلای وطن کرده انقلاب بالا می انداخته و ناله می کرده که :  تا حیدر خان با جلال و پیروزی بازنگردد سیاه از تن خارج نخواهم کرد . چندی بعد در برلن آلمان کسی برای جمالزاده روایت می کند که در شهر حلب سوریه نهایتا عاشق به دیدار معشوق نائل شد . سرهنگ سیاه پوش که همیشه یک صندوقچه آهنی با خود حمل می کرده خود را از ایران به حیدر خان رسانده بوده و در جمع یاران خود را فدایی ایشان می نامیده و تعریف و تمجید زیاد می کرده است. عمواوغلی که دنیا دیده و رند بوده روزی به سرهنگ می گوید : حالا که اینطور است برو و صندوقچه مهم ت را که در مهمانخانه پنهان کرده ای بیاور ببینیم چه چیز مقدسی در آن است . سرهنگ به مهمانخانه می رود که صندوقچه را بیاورد .او هرگز بازنمی گردد و بعد ها معلوم می شود که به ایران برگشته و آن صندوقچه نیز پر از لیره ی طلا بوده است . #یک_انقلابی_عاشق
دانش اقباشاوی | حکایت مرد سیاه پوش یا دیدار در حلب 
محمد علی جمالزاده حکایت کرده که در ایام مشروطه میانه ی سفری به ...
2
1398/03/24