میگن یه روز تمام احساسات بشری دور هم جمع بودند ، دیوانگی پیشنهاد داد غایب موشک بازی کنند. دسیسه ابرویش را بالا داد و به فکر توطئه بود . کنجکاوی پرسید: غایب موشک چیه ؟ دیوانگی گفت من چشامو می بندم و تا صد میشمارم و شماها پنهان بشید و وقتی اولین نفر رو پیدا کردم اون جای منو میگیره و بازی ادامه پیدا میکنه . اشتیاق می رقصید و خوشی همراهی اش می کرد . خوشحالی بالا و پایین می پرید تا شک رو متقاعد کنه اما بی حسی برای شرکت تو این مسابقه اهمیت نمی داد . حقیقت ترجیح میداد پنهان نشه برای اینکه قرار نباشه تا آخر عمر همه دنبالش بگردن ! غرور گفت: چه بازی احمقانه ای . بازی شروع شد: اولین کسی که پنهان شد تنبلی بود و پشت اولین سنگی که پیدا کرد پنهان شد . ایمان به بهشت پرواز کرد و حسادت پشت سایه پیروزی پنهان شد که با تلاش از بالاترین درخت بالا رفته بود . سخاوت هر جایی برای پنهان شدن پیدا می‌کرد اونو برای دوستانش مناسبتر میدید . او دریاچه بلورین رو برای زیبایی گذاشت ، یک سوراخ توی درخت برام شرم پیدا کرد و وزش باد رو به آزادی داد . بالاخره سخاوت توی پرتوی نور خورشید پنهان شد .خودخواهی یک جای خیلی خوب و راحت برای خودش پیدا کرد . دروغ پشت یک رنگین کمان پنهان شد. عشق جایی برای پنهان شدن پیدا نکرد چون قبلا همه جاها رو یکی گرفته بود تا اینکه یک بوته گل لاله دید که اطرافش پر از خار بود و تصمیم گرفت بین لاله ها پنهان بشه . شمردن دیوانگی تمام شد و شروع کرد به گشتن . اولین کسی رو که پیدا کرد تنبلی بود بعد صدای ایمان رو شنید که داشت در بهشت با خدا حرف میزد . بخاطر بی احتیاطی حسادت جایی که پیروزی پنهان شده بود پیدا شد . خودخواهی پیدا نشد و خودش بیرون اومد . دیوانگی زیبایی رو کنار دریاچه پیدا کرد . بعد شک رو پیدا کرد که کنار پرچین ایستاده و نمی تونست تصمیم بگیره این طرف پرچین باشه یا اون طرف . استعداد توی چمنزار پنهان شده بود و دلتنگی توی یک دخمه تاریک . دروغ پشت رنگین کمان دروغ گفته بود و در اعماق اقیانوس پنهان شده بود . حتی فراموشی که یادش رفته بود داره غایب موشک بازی میکنه پیدا شد . فقط عشق پیدا نشده بود . دیوانگی همه جا رو گشت و وقتی داشت تسلیم می‌شد بوته گل لاله رو دید که اطرافش پر از خار بود . دیوانگی چوبی برداشت و شروع کرد به تکان دادن شاخه ها . یکدفعه صدای گریه دردناکی شنیده شد . خارها به چشم های عشق آسیب رسونده بودن . دیوانگی نمی دونست چطور عذرخواهی کنه . گریه کرد ، و طلب بخشش نمود و قول داد همیشه کنار عشق بمونه و همراهش باشه. از اون روز به بعد عشق کور شد و همیشه با دیوانگی همراهه
قربان محمدپور | میگن یه روز تمام احساسات بشری دور هم جمع بودند ، دیوانگی پیشنهاد داد غایب موشک بازی کنند. دسیسه ابر...
17
1397/06/09