برای زیباترین ، مدیرترین و باهوش ترین زنی که تا بحال شناختم... مادرم؛ دلم براش یک دنیا تنگه. نه تنها برای این نفس عزیز باقی مونده از اونچه که زمانی زنی ابرقدرت بود ... بلکه برای تمام درایت و رهبری اش که خیلی ساله تو غبار مه گرفته ای گم شده و دور و دورتر میشه... سها بدنیا اومده بود. من تازه از بیمارستان برگشته بودم که فامیلی عزیز و خارج نشین به دیدار ما اومد. قبل از رفتن من و خاله ام رو به گوشه ای کشید و بهمون از الزایمر گفت. از اینکه به نظرش مادر من در مراحل اولیه اش هست... مادربزرگم رو به این بیماری باخته بودیم و خوب می دونستیم با چه فاجعه ای طرف هستیم. مرحله انکار ما و پنهان کاری مادرم شروع شد. مادرم همیشه معتقد بود بیماری یعنی ضعف.. ما با این باور که ؛ مریضی برو بیمارستان! بزرگ شدیم. خانواده ای بدور از تمارض و ضعیف نمایی و داروخوری و دکتر روی!! خانواده ای که با چنگ و دندان سلامت رو میچسبد که نکند گذرش به دکتر بیافتد. حتی زمانی که مادرم در چهل سالگی با غده ای در فوق کلیه اش دست و پنجه نرم میکرد و تا پای مرگ رفت و برگشت. بیمارستان و جراحی رو پشت سرگذاشت بدون اینکه سرش مکث کنه یا دوباره مرور کنه.... اما زمان بی رحم و غدار پیش میره. حتی با وجود داروهایی که روند آلزایمر رو کند میکنن؛ خیلی زود انگار مادر ما رفت و یک خانم دیگه جاش اومد نشست. دهسال پیش بود که من و خواهرم دور از هم ، پای تلفن گریه ها و دلتنگی ها رو برای مادرم کردیم‌. کسانی که همچنان مادر جذاب ، همه فن حریف ، هنرمند و ریاضیدان مون رو بخاطر میآوردند ، روز به روز کمتر شدن. چه دردی بالاتر از اینکه دوست نزدیکی به تو بگه؛ والله شماها هی میگید، ما که چیزی ندیدیم😪😪😪 مادرم دبیر فیزیک دبیرستان محبوبه دانش بود و بی نهایت محبوب. مادرم طراح لباس و نقاش بود و بهترین آشپز... مادرم از همه چیز سردرمی آورد، برق ، لوله کشی ، تعمیرات... استعداد فوق العاده ای در مرمت و بازسازی فضاهای داخلی داشت . خیاطی درجه یک ؛ لباس عروسی ما و خواهرانش ، دکور خانه هایمان، پرده ها... با دست خودش بود. تسلطش بر زندگی اطرافیانش بیش از اندازه بود، همه هم راضی و خوشحال بودند. هنوز گاهی، بندرت؛ یادم میآید و فکر میکنم، اگر مامان مثل قبل بود؛ تا الان پوستم رو کنده بود!!! نفسش هست، گرمای دستش هست و همه ما رو یادشه.. خدا رو شکر تنها چیزی که فراموش کرده اینه که خودش کی بوده.... گاهی، لحظاتی، یادش میاد... و به تلخی اشک میریزه... . مامان قشنگم... تولدت مبارک♥️♥️♥️ دوستت دارم و چقدر دلتنگتم #لادن_طباطبایی #مادر #جمیله_طاهباز #تولدت_مبارک #دوستت_دارم
لادن طباطبایی | برای زیباترین ، مدیرترین و باهوش ترین زنی که تا بحال شناختم...
مادرم؛
دلم براش یک دنیا تنگه. نه تنه...
1،165
1398/12/26