. . گرچه دیر، اما گمانم دیگر آموخته‌ام کسی را دوست داشتن، یعنی از آرامش او مراقبت کردن. یعنی تلاشی تمام‌نشدنی برای بهتر و بیشتر شناختن او، و خود، و ارتقای کیفیت مای متشکل از این دو عنصر ناهمگون. یعنی مکالمه‌ی مستمر بدون تحکم، از یاد نبردن شوق ابتدای وصل، و تبدیل کردن هیجان اولیه به اشتیاقی دائمی. یعنی شناختن، و شناختن، و شناختن. یعنی پذیرش همزمانی مسئولیتها و مزایا. یعنی استقرار علاقه در محلی امن، بدون بدل کردنش به زنجیری دور پا، یا گردن، یا کلمه. یعنی محترم‌شمردن تفاوتهایی که ریشه محبت را خشک نمی‌کند. کسی را دوست‌داشتن یعنی از یاد نبردن نوازش کلامی، و از یاد نبردن نوازش جاری در رفتار حامیانه. یعنی کشف اهمیت یکسان بوسیدن عاشقانه لبان یک زن، با جمع‌کردن موهای بلندش پشت سرش وقت تهوع. یعنی آغوش را به امن‌ترین نقطه‌ی دنیا بدل کردن. یعنی حفظ تازگی حس، و عمیق کردن لذت. یعنی ترکیبی همگون از مراقبت، حمایت، و مستقل دانستن یار. و بله، چنان که آقای دوباتن می‌گوید "عشق یک روند طولانی است و زیاد ربطی به شوق اولین ملاقات ندارد، یک پروسه دائمی از یادگیری مهارتهاست." و چنان که حسین پناهی می‌گوید اغلب ما برای عشق آماده نیستیم. و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم می‌گوید ما شفابخشی محبت را از یاد برده‌ایم، و تاریکی را برگزیده‌ایم به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید. آموخته‌ام کسی را دوست‌داشتن، یعنی پناهش بودن، و به او پناه‌بردن. همین. #حمیدسلیمی #سوادرابطه #دوباتن #سیر_عشق
328
1399/03/20