این #وحید_نصیریان است بر شانه های من و #امیر_توده_روستا . این عکس روز هشتم مرداد نود و شش گرفته شده است . سیزده سال پیش از این لحظه ی تلخ ، یعنی در سال هشتاد و سه روزی به دفتر وحید رفته بودم که بگوییم و بخندیم اما ، این وحید شنگول و شاداب ، آنروز روزنامه ای در دست داشت که گزارشی کوتاه در آن دیده بود . روزنامه را رها نمی کرد ، فریاد می کشید ، سرخ شده بود و تقریبا و بی اغراق ضجه می زد . گزارش درباره ی دستگیری باندی از پزشکان در ساری بود که اعضای بدن کودکان را قاچاق می کردند . دختر وحید خردسال بود و وحید هم متوحش ، غیرتی ؛ آنقدر جوش زد ،تا من منبر رفتم و بردم ش در تخیل قصه گویی و لزوم ساخت فیلم و این حرف ها . رفتار آنروز وحید چنان بر من تاثیر گذاشت که افتادم دنبال نوشتن و ساخت یک تریلر جنایی درباره ی همین پرونده که نوشته شد اما ساخته نشد. اما غرض از این پر حرفی و غرض از یاد وحید نصیریان این بود که من همان روز در سال هشتاد و سه باید متوجه می شدم که وحید با این میزان فهم و حساسیت زودتر از خودم می میرد آخر این ایام در رسانه ها چیزی هایی می بینم که فقط متخیل هایی چون من ، تاب تحمل و طاقت عبور از آنان را دارند . پ ن : بهروری تصور می کنم با این اوصاف اگر وحید بعد از نود و شش هم زنده می ماند باز سکته می کرد و می مرد و بعد از نود و هفت هم و بعد از نود هشت هم و احتمالا بعد از همه ی روز های عجیب و بی رحم ، باز هم سکته می کرد و می مرد پ ن 2 : بی رحمی و بی عاطفه گی پاشنه آشیل و چشم اسفندیارش بود . یادش گرامی
دانش اقباشاوی | این #وحید_نصیریان است بر شانه های من و #امیر_توده_روستا . این عکس روز هشتم مرداد نود و شش گرفته شده...
45
1399/04/05