هر وقت بهت فكر ميكنم چهره ى بچه گى تُ همينطور كه خودتُ مادرت برام ساختين مجسم ميكنم تابستونه توى هواى شرجى شمال. شلوارك پاته و يه كيسه نون داغ توى دستات. كنار رودخونه دارى مى دويى كه برگردى خونه. يه سگ كه ابروهاش زرده دنبالت ميكنه. تو براى اينكه اون سگ بهت حمله نكنه ميرى توى آب .چون از سگا ميترسى . چون وقتى كلاس اول دبستان بودى يه روز توى راه برگشت از مدرسه يه سگ ماده بهت پارس كرد. مجبور شدى كيفتُ طرفش پرت كنى چون شنيده بودى براى اينكه سگ به آدم حمله نكنه بايد سگارو ترسوند. تو كيف تازه ى مدرستُ پرت كردى . اون يه سگ ماده بود كه به خاطر توله هاش به تو پارس ميكرد. تو گريه ميكردى و به اون سگ ميگفتى آخه من كه كارى به توله هات ندارم فقط ميخوام برم خونه. رفتى خونه بابات تنبيه ت كرد گفت ديگه كيف بى كيف چون بى عرضه اى. تو تا آخر سال بدون كيف ميرفتى مدرسه. من اون دستاى كوچولوتُ همش مجسم ميكنم ، چشماى درشت غمگينت پشت اون نيمكتاى چوبى كه خودت برام مجسم كردى. من چشماى درشت غمگينتُ مجسم ميكنم كه با حسرت به همكلاسيهات نگاه ميكنى كه همشون كيف مدرسه دارن چون توى راه خونشون سگى نيست. هر وقت از دستت عصبانى شدم بى اختيار بچه گى هاتُ به ياد آوردمُ عصبانيت ام فرو كش كرده. تو رو با اون جثه ى كوچولوت توى اون كوچه پس كوچه هايى كه يه روز نشونم دادى مجسم ميكنم كه دارى ميرى مدرسه. #٢٥_ام_شهريور #ماه_در_آب
شیدا خلیق | هر وقت بهت فكر ميكنم چهره ى بچه گى تُ همينطور كه خودتُ مادرت برام ساختين مجسم ميكنم
تابستونه توى هو...
111
1397/06/25