چشمامو می بندمو و سطح صاف و صیقلی کلاویه های پیانومو نوک انگشتام حس میکنم. فعلا انگشتام توان تحمل سوزش سیم های تارو ندارن. باید روی سطحی صاف و سرد به آرامی ضربه بزنم. با هر ضربه نور طلایی گِردی از سر انگشتام به سمت آرنجم میره، اونجا چرخی میزنه بعد دوباره حرکتشو به سمت شونه هام ادامه میده. باید کمی سمت شونه ی چپم بایسته. یه گیر و گورایی اونجا هست . چندبار بیشتر دور شونه می چرخه. حالا آروم شد. دوباره به راه خودش ادامه میده از شاهرگ گردنم با افسون گری رد میشه تا برسه به جمجه و مغزم . اونجابه سبک نقاشی قطره ای جکسون پولاک اشعه های طلاییشو دیوانه وار به هر سمتی می پاشه. انقلابی به پا کرد. کمی که آروم گرفت قطره های طلایی از نقاشی آبستره و انتزاعی که تو مغزم خلق کرده ، سُر میخورن و روی چشم ها و گونه ها و لبم میریزن، چقدر گرمن. عین یه دست با پنجه های باز گلومو نوازش میکنه و آروم به سمت پایین میره. میدونم مقصد آخرش کجاست! قفسه سینه سمت چپ. اونجاست که باید تمام این قطره های مذاب طلاییشو توی ظرف ریخته گری قلبم بریزه. حالا من یک قلب طلایی دارم که فقط موسیقی میتونه همچین هدیه ای به آدم بده. من درمان شدم....... Music: Mikael Tariverdiev Title: two in cafe
15
1399/08/22