امروز تو ماشين با مامان و بابا بحث مي كرديم كه از مدرس جنوب چه جوري بريم سينما عصر جديد.اين بحث بر سر راه شايد يك جور رقابت بود بين ما كه كدوم خاطره هاي بيشتري از این سینما قدیمی داريم و كدوم فيلم هاي بيشتري انجا ديديم .بحث بالا گرفته بود عين رينگ بوكس شده بود يكي مي گفت از وصال و اون يكي مي گفت از هفت تير و من چون راننده بودم پرچم پيروزي دستم گرفتم و گفتم فاطمي .انگار همه مديون بوديم به راههايي كه در گذشته از آن رفته بوديم تا برسيم به فيلم مورد علاقه مون ..و حالا داشتيم با هيجان مي رسيديم به خاطراتمون به گذشتمون . و در پايان راه نقطه ي اشتراك ما "سينما " بود . عشق به سينما و نفس راحتي كه كشيديم وقتي نشستيم و جا گير شديم روي صندلي سينما و من عكس گرفتم كه يادم نرودچقدر خوشبختم با اين حال و این قاب و این عشق ...چقدر حال خوبی داشت سینمای آنوقت ها رفتن
گلاره عباسی | امروز تو ماشين با مامان و بابا بحث مي كرديم كه از مدرس جنوب چه جوري بريم سينما عصر جديد.اين بحث  بر...
33
1398/01/10