⭐️ بعضي از كارها خيلي جرات مي خواهد مثل همين نوشتن مثل ساختن مثل گفتن اصلا چرا طفره مي روم؟ مثل اعلام دوست داشتن من از كودكي، هم نترس بودم و هم محتاط اين تناقض در همه مان هست حالا در هركس به فراخور خواسته ها و موانعش من در خواستنش نترس بودم و در بدست آوردنش محتاط در *ابراز* احساسم نترس بودم و در *اعلام* احساسم محتاط! شايد تقصير شاعران است و نويسندگان اصلا چرا ليلي بايد ظرف مجنون را بشكند و مثل آدم به او نگويد كه با ديگرانش ميلي نيست؟! و يا فرهاد بجاي كنار گذاشتن خسرو، بيستون را بكند و به خواب شيرين برود!؟ انگاري كه همه شاعران و نويسندگان شكست عشقي خورده اند و ما را هم در غم خود شريك مي دانند. خواهشا براي من از فلسفه عشق و جدايي حرفي نزنيد كه اينها همه كشك است. مادربزرگم كاسه آش را با يك مَن كشك به در خانه پدربزرگم برد و او صد دل نه ، هزار دل عاشقش شد و آنقدر به در خانه شان نشست و برايش شعر گفت تا گرفتش. همان زمانها هم يك روز به تماشاي فيلم دختر لُر رفتند. مادربزرگم اين شعر جعفر را كه براي گلنار مي خواند دوست داشت: *چون وزد در گلستان باد خزانی نی ز بلبل نی ز گل یابی نشانی از من و تو در زمانه چون نماند یادگاری دم غنیمت دان در این دنیای فانی* و پدر بزرگم از حسادت جعفر همان شب شعري را براي مادربزرگم سرود: *چون تو باشي دِل بَرَم خواهي نخواهي مي شوم رسواي عالم تا بداني آشِ كشك خاله ات هستم چو نازي مي شوي با اين نمكدان بي نيازي* آن شب پدربزرگ نمك مي ريخت و مادربزرگ از خنده غش مي رفت. اينها را خود مادربزرگ برايم تعريف كرد. دختر لُر اولين فيلم ناطق سينماي ايران بود و دليل موفقيتش نسبت به فيلمهاي صامتِ پيش از خودش همين اعلام كردنش بود نه ابراز كردنش حالا بعد از همه اين احوالات به اين رسيده ام كه؛ نيمي از جدا نشدن ها از ترس است و نيمي از به هم نرسيدن ها از احتياط. اگر به دوران كودكي برگردم قاطعانه دستم را بالا مي برم و به معلم انشاي مان مي گويم: آقا اجازه؟ لطفا بجاي موضوع علم بهتر است يا ثروت؟ بگوييد عشق بهتر است يا ثروت؟ تا شايد ما بجاي يافتنش در فيلم ها و سريالها و فيسبوك و اينستاگرام و ...( اين دوتاي آخري را پيشگويي ميكردم :) در خودمان پيدايش كنيم گرچه آنزمان علم مُد بود و الان ثروت! و عشق در هيچكدام از درسهايمان جايي نداشت (من) به كودكي بر نمي گردم تا از معلم مان اين سوال را بپرسم، اما يك سوال همين حالا ذهنم را مشغول كرده است: نمي دانم كه (او) دچار ترسش هست يا احتياطش؟ ❤️ تكه اي ديگر از #داستان_تب_خال #روح_الله_حجازی بيست و دوم اُردي بهشت ماه نود و هشت
سید روح‌الله حجازی | ⭐️
بعضي از كارها خيلي جرات مي خواهد
مثل همين نوشتن مثل ساختن مثل گفتن
اصلا چرا طفره مي روم؟ مثل اعل...
7
1398/02/22