باز هيچ نگفتم تنها نگاهت كردم تو مرا از بر بودي، گفتي فرصت گفتن كم استٌ فرصت ديدارِ در خيال تا ابد... قلمو از حركت ماند رنگ آبي از ديوار سرازير شد چشمانت ميدويد ُ رد رنگ را دنبال ميكرد مثل من كه رد چشمانت را روزها دويده بودم ستاره ها روشن ميشدند غروب طي ميشد رنگ زدن ديوار تمام ميشد ٌ تو در من شروع ميشدي، تو در من شروع ميشديٌ در خودت تمام هردو خسته بوديم از پنجره دريا رو ديدي چشمانت را بستيو پا به قاب در گذاشتي دلم تكاني خورد كه نگذارم بروي اما هيچ نگفتم باز گويي مرده بردم ١٥ سال است كه مرده ام من مرده ام دريا مرده است اسمان مرده قاب در پوسيده و مرده پلك هايم مرده ديوار اما هنوز ابي ست، آبي ژرف كه تو را با خود برد بغض از زير دستانت گلويم را ميفشارد سكوت بر لب دوخته ام مي انديشم به حرفهايم كه نا گفته ماند در خيال تا ابد چشمم راميبندم بالشِ خاكستري سرد استٌ خيس استٌ آبي . #خانه_آبي (دكلمه خانه آبي رو در كانال تلگرامم گوش كنيد، دنياييست) ______________________________________ #طناز#گريم #لباس / #صحنه #ريكاوري #نمايش_خانگي به زودي
مریم معصومی | باز هيچ نگفتم
تنها نگاهت كردم
تو مرا از بر بودي،
گفتي فرصت گفتن كم استٌ 
فرصت ديدارِ در خيال تا ابد...
623
1397/04/29