همیشهِ خدا ....این روزای آخر اجرا آزارم میده..هر وقت تصمیم میگیرم یه کار تازه ای رو شرو ع کنم فکر ....پایان کار خواب و خوراکمو میگیره..تموم انرژیمو از دست میدم....رو راست..مریض میشم.....هی میگن هر آغازی یه پایان داره...پس این همه مهر ،محبت، رفاقت ،عادت،صمیمیت،عشق،و....چی میشه... بخدا در مقابل نگاه های معصوم و غمگین ترمه و ترلان کم آوردم....در مقابل بغض واشک نهان و آشکار آروین و صدرا و اهورا زانو هام لرزید و در برابر روح بزرگ شما و دلهای مهربونتون و رفتار سر شار از احترام و معرفت شما ..فقط سکوت کردم....چون کلمه جوابگوی مهرتان نبود.... از همه تون متشکرم..دست همه تونو میبوسم...یادم نمیره که در سخت ترین شرایط کنارم بودید...کمکم کردید...بدون شک اگر هر کدام شما نبودید این کار شکل نمیگرفت....و چه کار سختی!!!!مگه میشه با جیب خالی وبا پشتوانه ضعیف و بدون حمایت های مادی و معنوی کاری با این وسعت رو روی صحنه برد...!؟...این حرف من نیست..حرف اساتید و کارشناسائیه که کار رو دیدند و گفتند و رفتند..واین میسر نبود جز با یک دلی عشق و معرفت شما......چاکر همتونم...یه بار هم گفتم...کسب و کار من رفاقته نه دانشگاه و هنر....مخلص همتونم....با اینکه میدونم ته هر کاری غم انگیزه باز هم پوست کلفتی میکنم کار بعدیمو آماده میکنم...منتظر باشید (پایان نمایش زن نیک ایالت سچوان در کنار عوامل اجرایی گروه ) #abdolrezaakbari
عبدالرضا اکبری | همیشهِ خدا ....این روزای آخر اجرا آزارم میده..هر وقت تصمیم میگیرم یه کار تازه ای رو شرو ع کنم فکر ....
57
1397/10/23