دیالوگ های ماندگار سریال شبکه نمایش خانگی شهرزاد 1 (1394)

(مینا وحید): هیچ دو گره کور عاشقانه ای شبیه هم نیست که بخواد راه حلاش یکی باشه.
(ترانه علیدوستی): یادت نره،بین من و تو اونی که پای قولش واینستاد تو بودی قباد
قباد (سید‌شهاب حسینی): قباد : من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : بیا، اینو (مرغ آمین) دوباره به من بده، بیا این لحظه رو وصل کنیم به همزادش تو گذشته ی دور، انگار هیچ کابوسی این وسط نبوده، بیا برگردیم به نقطه ی صفر، انگار برگشتیم به همون روزا، نه خسته ایم، نه پیر، نه این همه زخمی....
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : حق با توئه. غریب شبیه امشب و غریب موجودیه آدمیزاد. گاهی آدم باید تو جنگ با خودش انقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش، اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی یه جرئتی جرقه می زنه.
فرهاد (مصطفی زمانی): فرهاد : اما عشق هر ناممکنی رو ممکن می کنه، چون قلب یه عاشق هر جا که باشه، روحشم همونجاست. شهرزاد یه چیزی از تو هنوز تو وجودمه که هیچوقت ترکم نمی کنه … زندگی بدون این که آدم عاشق بمیره اتفاق تلخ و غم انگیزیه...
فرهاد (مصطفی زمانی): فرهاد : بس نیست این همه ناکامی این همه بدبختی، ما منتظر چی هستیم تو دنیایی که دو روز بیشتر نیست. منتظر کدوم خوشبختی، کدوم معجزه؟ یه دلیل، شهرزاد یه دلیل برای من بیار که مجابم کنه به این که نباید حرف دلمو به تو بزنم.
بزرگ آقا (علی نصیریان): بزرگ آقا : چرا نمی فهمی دختر، دیوانسالار بودن یعنی زخم خوردن و دم نزدن، این تن من پر از نقش و نگار جای زخمه که هر کدوم تاریخی داره. کتاب تاریخه این تن من … تو اگه ده تا زخم خوردی من هزارتا، از درون و از بیرون، این جگر منو اگه بشکافی هزارون زخم توشه، از زخمای تنم بیشتر. زندگی ما دیوانسالارا همینه. خدا ما رو خواسته برای زخم خوردن و دم نزدن و جابجا کردن کارای دنیا. دیوانسالار باش دختر، دیوانسالار ...
بزرگ آقا (علی نصیریان): بزرگ آقا : خون راه خودشو پیدا می کنه به زیرزمین. سرخ بود سیاه میشه، طلا میشه. یه روز بشه که جیب تموم آدما پر از طلا بشه. لازم بشه خون بیشتر، خون بیشتر اما نه خون بی گناه، نه، می فهمی؟
بزرگ آقا (علی نصیریان): بزرگ آقا : وقتی معصومه زنم، به رحمت خدا رفت، به خودم گفتم آهن دل شدی بزرگ، دیگه هیچ زلزله ای نمی لرزوندت، همینم شد … تا روزی که جمشید دخترشو فرستاد که سوزنای منو بزنه، از اون روز همه چی یه جور دیگه شدو می فهمی چی میگم؟
هاشم (مهدی سلطانی): هاشم : فرهاد پسرم … همیشه یه چیزی از وجود معشوق تو قلب عاشق ته نشین میشه…
برای همیشه حتی اگه همدیگه رو ترک کنن..! اما این فقط یه طرف سکه است پسرم…
این که اگه دنیات اندازه یه نفر کوچیک بشه… یا اون یه نفر اندازه خدا برات بزرگ بشه ..! اگه یه روزی ترکت کنه و بره اون وقت دین و دنیاتو با هم می بازی…!
فرهاد (مصطفی زمانی): فرهاد : قسم به روزی که دلت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی داشت.

فرهاد (مصطفی زمانی): فرهاد :
در من کوچه ای ست که با تو در آن نگشته ام …
سفری ست که با تو هنوز نرفته ام…
و عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام…
هاشم (مهدی سلطانی): هاشم : عشقی که امید وصلت توش نباشی همسایه دیوار به دیوار مرگه!

هاشم (مهدی سلطانی): هاشم : زمان رُفوگر خوبیه… هر بیدی هم به زندگی آدم زده باشه زمان رُفوش می کنه…
بابک (امیرحسین رستمی): بابک : مریم! اگه قرار باشه یه طوری زندگی کنیم که کارامون هیچ عواقبی نداشته باشه اصن واسه چی زندگی کنیم؟
اگه تو همون روزهای کودتا ، جلوی این کودتاچیا وایمیسادیم، کارشون به جایی نمی رسید که ناموسمون رو از دستمون در بیارن!
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد: گاهی آدم تو جنگ با خودش، باید اونقد پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش!! اون وقت … از دل اون ویرونه یه نوری ، یه امیدی، یه جراتی، جرقه می زنه …!
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : اگه دوسش دارین حفظش کنین با چنگ و دندون. چون زمان که می گذره هیچ چیز سخت از ، از دست دادن کسی نیست که برای از دست ندادنش باید با جون و دل می جنگیدین …

بزرگ آقا دیوانسالار (علی نصیریان): بزرگ آقا دیوانسالار: من تو رو اینجوری بار آوردم، ان قدر ضعیف؟! به من نگاه کن، به من!! چاقو تو تنم بودو خون ازم می رفت، سیلی زدم به صورتم که رقیبم نفهمه سست شدم. فک می کنی، من از کجا شروع کردم؟! هوم؟! از نداشته هام! از خونه زن بابا، نامادری، کنار پدری که صب به صب با کمربند تا سیاهو کبودم نمی کرد از خونه بیرون نمی رفت.
سگ دو زدن تو بیقوله ها. برای یه لقمه نون. به من نگاه کن! اما الان اینجام، بزرگ آقام. به من نگاه کن! نداشته هاتو ببین.
فرهاد (مصطفی زمانی): فرهاد: از تاریخ نویسای ما که بخاری بلند نمیشه. ممکنه هنر و ادبیات بتونه تصویر واقعی تری از نسل ما به نسل های آینده منتقل کنه.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : خواهش می کنم انقدر تجاوز نکن به حریم این کلمه ی مظلوم بی پناه. تو عاشقی؟ تو عاشقی واقعا؟ عاشق چیزی رو با چیزی تاخت نمی زنه … عاشق انقدر ترسو نمیشه که هنوز هایی به هویی نرسیده اینجوری آدمو تنها ول کنه بره.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : من به هیچکس غیر از خودم تعلق ندارم. به عبارت بهتر مال کسی نیستم.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا....
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : بخت و اقبال من یکی رو همون دو تا جمله بافته … در و همسایه چی میگن، مردم چی میگن. مردم الان کجان بدبختی منو ببینن. تنهایی منو ببینن.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : من بهت دروغ نمیگم قباد، خاطره ها که نمی میرن، می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن، آزادترین جای جهانه، همه چی از توش میاد و میره، فکر رنگ خیال خاطره. مهم اینه که چیو نگه می داری چیو می ریزی دور. من اینو یاد گرفتم قباد.
شهرزاد (ترانه علیدوستی): شهرزاد : محرمیت که فقط به کاغذ نیست، دل آدم باید محرم باشه.