» جك برنز « ( داگلاس ) كابوى تنها به آلبوكركى مى آيد تا دوستان قديمى اش، » پل « ( كين ) و » جرى باندى « ( رولندز ) را ببيند. » جرى « به او مى گويد كه شوهرش به جرم كمك به ورود غيرقانونى مكزيكى ها به خاك آمريكا زندانى شده است. » جك « براى رفتن به زندان و كمك به » پل «، عمدا دعوايى در كافه به راه مى اندازد. اما در زندان مى فهمد كه » پل « قصد دارد محكوميت كوتاهش را بگذراند...