. یکی هم این بود که همیشه دوست داشتم یه زن شاعر عاشقم بشه و درباره من شعر بگه. یه بار این اتفاق افتاد، اما زن شاعر هنوز عاشق مرد قبلی زندگیش بود، شعرهایی رو که برای اون گفته بود الکی میگفت برای تو گفتم و می خوند و منم می گفتم به به. مثل این شعرهایی که شاعرای ریش دار درباره دلبراشون یا دلبرای بقیه میگن و میان تو تلویزیون تقدیم می کنن به امام زمان و عظما و بقیه. یه وقتایی می گفتم شاعرجون، من که هنوز نرفتم تو هی شعر میگی درباره دنیای بعد از من، می گفت بالاخره که میری، منم میگفتم آهان راست میگی. یعنی میخوام بگم زود قانع میشدم. نه که مونده بودم بی شعر، دوست داشتم وانمود کنم یکی بالاخره شعر گفته برام. توقع بیجاییه البته. وقتی یه زنی واقعا دوستت داره، روز و شبت همش شعر محضه دیگه. مثل اون زنی که واقعا دوستم داشت و وقتی اسم کوچکم رو صدا می زد، دنیا یه لحظه وایمیساد به تماشای من که چطور همه سلول هام داغ میشدن. حالا مدتیه صداش دور مونده. زمستون طولانی شده، سرد و بی برف و بی ابر و بی خورشید. ای بابا، باز شروع شد که. دارم هذیون میگم دکتر. قرصمو میدی؟ #حمیدسلیمی
حمید سلیمی | .
یکی هم این بود که همیشه دوست داشتم یه زن شاعر عاشقم بشه و درباره من شعر بگه. یه بار این اتفاق افت...
24
1397/02/30